كانال گوزل الله
نگاه آبی آسمان...
سلام صبح! سلام ای دل نورانی خورشید، ای نگاه آبی آسمان، ای شکوه آفرینش!
سلام صبح! سلام ای وسیع جاری، ای پهنه نور باران، ای طراوت بی کران!
ای صبح! ای طراوت همیشه! دوست دارانت را دریاب!
ما آن بیدلانیم که دل خود را در افق های آبی ات می جوییم.
صبح می آید
«صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن | دور فلک درنگ ندارد شتاب کن |
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد | گر برگ عیش می طلبی ترک خواب کن» |
جانی تازه دمیده اند در رگ های هستی.
بوی نان می پیچد در چهارچوبه در. آینه چشمک می زند به زندگی.
صدای صبح و ورزش در گوشه پارک ها بلند می شود.
«ز نیرو بود مرد را راستی | ز سستی کژی زاید و کاستی» |
آغاز صبح، تکبیرة الاحرام دیگری است در نماز زندگی که جریان دارد هنوز.
«خوشا آنان که اللّه یارشان بی | به حمد و قل هو اللّه کارش بی |
خوشا آنان که دایم در نمازند | بهشت جاودان بازارشان بی» |
صبح، آغازدیگری است برای دویدن درسنگلاخ های روزگار، در پیچ و خم های تردید.
نمی دانند که زندگی، آتشی همیشه فروزنده است و سرد نمی شود هرگز.
زندگی جریان دارد هنوز در ناودان های بلند، در آب راهه های کوچک.
صبح می آید که زندگی را تقسیم کند در شهر و لبخند را تقدیم کند به لب ها.
صبح می آید و هوای تازه می آورد، اکسیژن پاک می آورد تا آوندهای گرد گرفته نفس بکشند دوباره.
در بستر جامعه صبح
این نگاه، در بستر جامعه صبح جاری می شود تا حضور پرمعنای لطافت، در لغت نامه های جهان، گل کند.
درود بر دستان ما که با گرمای «سلام» یخ کینه را آب می کنند!
به صبح سلام کن
از دریچه های روشن صبح عبور کن، چشم ها را باز کن و سلام کن به آغازی دوباره.
خروسخوان یک صبح تازه را با بلعیدن هوای پاک سحری تجربه کن!
تابش بی وقفه اشعه ها را دریاب.
برخیز از حنجره خفته خواب های کسالت آور، گنجشک ها در هیاهوی شان برای نوازش تو نغمه سر داده اند.
ابرهای خاکستری اوهام را به طلیعه روشن آفتاب بسپار تا در هوای روح انگیزش جان یابی.
از جا برخیز و غفلت را به دست های باد بسپار!